فرصت The Opportunity با همسرم جر و بحث شدیدی کردم. او نم یخواست قبول کند که در این موضوع واقعاً اشتباه م یکند. حر فهایمان تندتر شد. به او گفتم: «بهتر است هر کدام ده
ادامه مطلبوبلاگ من
من که آرام بودم و بی صدا و بی دردسر.ناگهان طعم شیرینی در پرپر خاطره های پر از شقایق ،زبانم را به بازی گرفت.چه طعم شیرینی دارد و چه طعم آشنایی؛عشق.
ادامه مطلبوقتی به ثانیه شمار ساعت خیره می شوم ،معنای پایان را در دریایی از ابهام غرق می بینم که آیا مرگ پایان است یا آغاز؟
ادامه مطلبدلم به حال پدرم می سوزد.پدر بسیار مهربانم.من پسر گستاخ و ناخلفی برای او هستم و این را خوب می داند ولی باز پیگیر کارهای من است ،که حتی در ناخلفی و گستاخی ام نیز
ادامه مطلببه هوش بودم از اول که دل به کس نسپارم شمایل تو بدیدم نه عقل ماند و نه هوشم شبها سنگین شده اند.من جای جای خانه را وارسی کرده و دیدم.همه جای خانه را به
ادامه مطلبامشب دلم برای همه تنگ است.گویا همه آدم هایی که قبلا دیدم همه با من جان بودند.حس غریبی است و توصیفش فقط با دیدن اشک هایم میسر است.فقط با دیدن اشک هایم میسر است.
ادامه مطلبخدایا مانند بچه ای که مادرش را گم کرده تورا در این روزهای تکراری گم کرده ام. مرا دریاب.
ادامه مطلبسلام ای دوست ازلی.صدای مرا به خاطر داری.پر از شوق تو ام که به یادم آری.نه که ما پیش تر عاشق هم بودیم.همه ما عاشق هم بودیم.ما خدایان دوستی بودیم که تخم هجران کاشته شد.مارا
ادامه مطلبچمران وما ما با زمان تصادف کرده ایم و معلول در گوشه ای از جهان افتاده ایم.نخاع آرزوهای ما قطع شده است و به چیزهای خیلی کوچک اکتفا می کنیم.خواسته های ما بوی تعفن می
ادامه مطلبدر بسیاری از ساعت ها که در آن کاری انجام نمی شود دقیقه هایی هستند از جنس کما ل. آدمی به میزانی که دقیقه ها را به کمال می رساند ،موفق می شود.اکنون که من
ادامه مطلب